به نام حضرت دوست
خیلی اوقات خیلی از ماها خیلی چیزها به ذهن ناقصمون میرسه که ترجیح میدیم این خیلیها رو به خیل حرفهای مانده در دل گسیل و انبار کنیم!
و اما علت؟!
شاید بزرگترین و مهمترین دلیلش این باشه که گوشی برای شنیدن نیست.
و اگر گوشی هست؛ سنگی برای صبوری نیست.
و اگر سنگ صبوری هست؛ مرحمی برای زخمها ندارد!
وای بر آن روزی که گوش شنوای سنگِ صبورِ مرحم زخمهایتان خود به شما زخم بزند!
به نام حضرت دوست
نمیدونم دیگه چیکار باید کرد؟
مگه خودتون نگفتید «ان الله اشتری من المومنین بانفسهم و اموالهم» ؟
مگه خودتون نگفتید «و لا أجد لشیء من عملی القبیح بالحسن مبدلا غیرک»
پس چرا نمیخرید؟!
تا کی باید انتظار بکشیم؟
من که خودم گفتم به فردای خودم مطمئن نیستم!
خودتون هم گفتید : «و ما ابرئ نفسی، ان النفس لاماره بالسوء.»
پس کو رحم و مروتتون؟!
کو ادامه حرفتون : «.الا ما رحم ربّی، إنّ ربی غفور رحیم»
چیه؟! نکنه انتظار دارید برم دم خونه دیگه ای گدایی؟! برم بنده کسی دیگه بشم؟!
کجا رو دارم برم؟!
هرجا برم که دوباره برمیگردم همینجا که آخه!!!
خودتون گفتید: «و لا یکمن الفرار من حکومتک»
خسته شدم! دیگه به معنای واقعی کلمه بریدم!
«لأیِّ الامور الیک اشکوا؟! و لما منها أضجُّ و أبکی؟! لألیم العذاب و شده؟ ام لطول البلاء و مدته؟!.»
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای زعنایت رها مکن
به نام حضرت دوست
ماندهام خیره در آیینه سرشار از هیچ
آنچنان رفتهام از دست که ناگفتنیست
#قربان_ولیئی
یا رادّ ما قد فات.
#دعای_جوشن_کبیر
التائب من الذنب کمن لا ذنب له
#مولا_علی_ع
ذنب= هر اشتباه را گویند! وما بمعنی گناه نیست
به نام حضرت دوست
اولین سفر کربلا.
با یکی از دوستان مداح بودم. از من بزرگتر بود.
به کربلا که رسیدیم خسته بودیم
به هر زحمتی بود مهیا شدیم و راهی شدیم.
اولین نگاه به گنبد عباس و حسین به کنار، وقتی به حرم ابوفاضل ع وارد شدیم، اتفاقی افتاد که هر وقت یادم میآید، بیاختیار باران چشمانم شروع میشود.
وارد حرم که شدیم، قبل از خواندن زیارت و روضه، سیدِ مداح کاروان ما، طلب آب کرد.
نزدیک آبخوری نشسته بودیم. بلند شدم و لیوانی از آن آب گوارای فرات مخلوط با زمزم حرم ریختم. در راه که به سمت سید میآمدم پایم به چیزی گیر کرد و لیوان از دستم رها شد.
دیگر نیاز به هیچ روضهای نبود. زمان نگرفتم ولی دست کم نیم ساعت مداوم هقهق میزدیم، یکی از بچهها هرازچندگاهی بلند میگفت: ای به فدای لب تشنهات حسین.
و باز آتشی در دلها و بارانی در دیدهها قوت میگرفت.
پ.ن: یا عباس، جیءبالماء لسکینه. یا عباس شوف الخیم احترقت. یا عباس شوف الحرم عطشانا.
پ.ن1: از بابالحوائج نخواهم آدمم کند، از که بخواهم؟ از او نخواهم مرا هم بخرد از من بخواهم؟ از او نخواهم زندگیام را سامان دهد، از که بخوااااااهم؟؟
پ.ن2: آشفته دیدار تو ام. نگذار اینطور بمیرد نوکرت. لااقل موقع قبض روحم بیا
درباره این سایت