به نام حضرت دوست

اولین سفر کربلا.

با یکی از دوستان مداح بودم. از من بزرگ‌تر بود.

به کربلا که رسیدیم خسته بودیم 

به هر زحمتی بود مهیا شدیم و راهی شدیم.

اولین نگاه به گنبد عباس و حسین به کنار، وقتی به حرم ابوفاضل ع وارد شدیم،  اتفاقی افتاد که هر وقت یادم می‌آید، بی‌اختیار باران چشمانم شروع می‌شود.

وارد حرم که شدیم، قبل از خواندن زیارت و روضه، سیدِ مداح کاروان ما، طلب آب کرد.

نزدیک آبخوری نشسته بودیم. بلند شدم و لیوانی از آن آب گوارای فرات مخلوط با زمزم حرم ریختم. در راه که به سمت سید می‌آمدم پایم به چیزی گیر کرد و لیوان از دستم رها شد. 

دیگر نیاز به هیچ روضه‌ای نبود. زمان نگرفتم ولی دست کم نیم ساعت مداوم هق‌هق میزدیم، یکی از بچه‌ها هرازچندگاهی بلند میگفت: ای به فدای لب تشنه‌ات حسین.

و باز آتشی در دل‌ها و بارانی در دیده‌ها قوت می‌گرفت.

پ.ن: یا عباس، جیءبالماء لسکینه. یا عباس شوف الخیم احترقت. یا عباس شوف الحرم عطشانا.

پ.ن1: از باب‌الحوائج نخواهم آدمم کند، از که بخواهم؟ از او نخواهم مرا هم بخرد از من بخواهم؟ از او نخواهم زندگی‌ام را سامان دهد، از که بخوااااااهم؟؟

پ.ن2: آشفته دیدار تو ام. نگذار اینطور بمیرد نوکرت. لااقل موقع قبض روحم بیا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

James سنجش فروشگاه ارس فوم برآیند فروشگاه سایت بلاگ بیست بست موزیک عجایب بیسیم چی گرافیک آموزش های جالب